فروشگاه نگاردستان
فروش محصولات هنری و صنایع دستی
جهت خرید و مشاهده سایر محصولات و نگارین های متنوع نگاردستان به وب سایت نگاردستان مراجعه فرمایید:
https://negardastan.com
بنظر می رسد فصل پنجم سریال شخص مورد نظر بتواند فصل پایانی این سریال مهیج بعد از سالها باشد . همانند بسیاری از سریال های امروز سریال در نقطه اوج خود به سرزنش ماشین اسیر شده در دستان انسان می پردازد . ماشینی که بدون دخالت و سوء استفاده ها وسیله ای برای بهبود وضعیت کره زمین معرفی شده بود و به مرور و در کشمکش های مختلف سریال در فصول مختلفش ، بیننده و شخصیت های فیلم را به یک نتیجه هدایت می کند . ابزارها و رایانه ها قبل از اینکه انسان را به عرش برسانند ، با سوء استفاده های خودشان ، وسیله ای برای نابودی و تباهی حریم خصوصی و مفاهیم انسانی و عاطفی خواهد بود و بازهم این انسان است که در سنجش و ارزیابی میزان خسارت لازم برای نیل به یک زندگی بهتر دچار اشتباه و افراطی گری می شود . فصل پنجم بیشتر یک فصل کاملا اکشن و حسن ختام فصول فلسفی محور قبلی است و کمتر از مضامین اخلاقی در آن به صراحت و وضوح یاد می شود ولی همان موارد مطروحه اندک نیز قابل تامل و توجیه کننده پایان سریال است .
این سریال به دستگاهی می پردازد که از طریق دوربین های متصل به شبکه اینترنت ، حرکات همه انسان ها را در همه مکان ها و زمانها کنترل و موارد خطرناک را در قالب یک شماره به قهرمانان داستان اعلام می کند . این مخلوق رایانه ای به مرور و در طی فصول مختلف سریال به سمتی حرکت می کند که جای خالق اش را بگیرد و در نقطه عطف سریال این دستگاه به مبارزه با دستگاهی مشابه و با پشتوانه تروریسم سیاسی بر میخیزد . ولی سریال نقش انسان را با قدرت گرفتن دستگاهها نادیده نمی گیرد و بلکه پررنگ تر هم می نماید و این جذابیت و هسته مرکزی زیباکننده سریال را بوجود می آورد . شعار دستگاه این است : برای کنترل و پیش بینی انسانها باید آنها را درک کرد و این هوش مصنوعی تقریبا تا پایان سریال جهت رسیدن به این نقطه تلاش و پیشروی زیادی می کند !
منبع : اف ژورنال
میدونی چرا مردم از خشونت استفاده می کنند ؟ چون از بکاربردنش لذت میبرند و اگر این لذت رو از خشونت حذف کنی آنچه میماند فقط پوچی است ....
فیلم بازی تقلید ،سرگذشت خدمات آلن تورینگ نابغه رمز شکن بزرگترین دستگاه رمز ارتش آلمان (انیگما)در جنگ جهانی دوم است . خدماتی که منجر به نجات جان 14 میلیون نفر و پایان یافتن زودتر جنگ به مدت دو سال گردید و همچنین پایه گذار اختراع کامپیوتر در دهه های بعد از جنگ شد.
پخش این سریال از سال 2005 آغاز و تاکنون 11 فصل آن ساخته شده است که نشاندهنده استقبال بینندگانش از آن می باشد . این سریال داستان دو برادر به نام های سم و دین وینچستر با دو خصوصیات اخلاقی مختلف و البته مکمل می باشد که به حرفه خانوادگی شان یعنی شکار موجودات و پدیده های ماوراء طبیعه اشتغال دارند .
در عصر انفجار اطلاعات ، تولید و استفاده از اطلاعات بیش از هر زمان دیگری در سرنوشت سازمانها نقش یافته است . انبوه و انباشت اطلاعات امروزه خساراتی به مراتب بیش از فقدان اطلاعات به کسب و کارها و همچنین مدیران آن وارد می سازد . مقاله زیر بررسی نقش اطلاعات سالم و آلوده در سازمانهای مدرن امروزی را به اختصار در بر می گیرد و بیشتر شامل نکات کاربردی و ضروری مهارت محور مبحث سیستم های اطلاعاتی می باشد .
اگر که بر این اندیشه بودیم که در دو فصل اول و دوم سریال House of Cards تمام زوایا و لایه های شخصیت های سریال را درک کرده ایم فصل سوم مهر ابطال بر این تفکر میزند و تکان دهنده ترین فصل سریال و لحظه ها را برای بیننده رقم میزند .
پرده برداری از وجوه کاملا پنهان فرانک اندروود به عنوان رئیس جمهور آمریکا و همسرش کلر و همچنین تحت تاثیر قراردادن داستان با کلیدی شدن شخصیت پیچیده داگ استمپر و اضافه شدن رهبر روسیه به سریال که دارای میمیک و چهره ای بسیار شبیه به پوتین واقعی میباشد ، عمق و هیجان سریال را به اوج میرساند .
سریال در این فصل بر نقش اصلی کلر در موفقیت های سیاسی فرانک و در نهایت رئیس جمهور شدن وی تاکید و رمز گشایی می کند و تلاش های غیر اخلاقی بیشتری را جهت پیروزی در دور جدید انتخابات به زیبایی به تصویر می کشد . وفاداری بی چون و چرای برخی افراد به فرانک بسیار عمیق و جالب توجه میباشد و بدون عمیق شدن در آنها نمی توان ازشان گذر کرد . وفاداری و علاقه "داگ" به رئیس جمهور در شرایطی که پس از انتخاب فرانک وی را کنار گذاشته است و یا وفاداری "فردی" رستوران دار در اوج فقر و فلاکتی که فرانک مسبب آن بود، با یک جمله زیبا از وی به رمی -رئیس دفتر رئیس جمهور- که به طرفداری از فرانک ولی واقع گرایانه ، بیان می شود : " نمی تونی یک مار را بخاطر داشتن نیشش سرزنش کنی "
اوج سریال تحول نسبی کلرآندوود است که در میابد که سالهاست که به آنچه دوست دارد باشد تظاهر می کرده و نه آنچه بوده است و او صرفا عروسک بی ارزشی در دستان فرانک بوده که علاوه بر عامل موفقیت بلکه عامل حفظ وجهه عمومی همسرش نیز بوده است و مصداق این در صحنه ای بود که یک طرفدار انتخاباتی به کلر می گوید که به وی اعتماد دارد ولی اعتماد به فرانک غیر ممکن است . و در جای دیگری از سریال زمانیکه تام نویسنده مشهور ، فصل اول کتاب زندگی فرانک را به وی می دهد از کلر به عنوان عنصری" برابر" با فرانک نام می برد و فرانک را از برملا شدن این واقعیت به هراس می اندازد . علی رغم تمام نوسانات شخصیتی نقش ها ، کوین اسپیسی بازهم در بسیاری از لحظات دوست داشتنی و تصمیماتش نزد بیننده قابل توجیه متصور می شود !
سریال با بازی خوب بازیگرانش به خصوص کوین اسپیسی و رابین رایت چیزی برای بهترین سریال سال شدن کم ندارد و امیدوارم همه این سریال پرنکته را ببینند و لذت ببرند
سفر درزمان در فیلم ها و سریال ها همواره سوژه کارگردانان زیادی قرار گرفته است و در این میان سینما شاهد آثار برجسته و یا سرگرم کننده زیادی بوده است : از سریال های قدیمی پیشتازان فضا و فضای 1999 در دهه های 70 گرفته ، سه گانه های بازگشت به آینده رابرت زمه کیس " در دهه های 80 و 90 سریالهایی نظیر فرینج در دهه دوم سال 2000 و یا آثاری با مضامین فلسفی مانند سولاریس تارکوفسکی و ..... ولی سریال فلش را می توان سرگرم کننده ترین سریالی دانست که اگرچه زمان نقشی کلیدی در داستان فیلم دارد ولی در طول 23 اپیزود از فصل اول تنها محور سریال قرار نمی گیرد و فقط در خدمت جاذبه سناریوی سریال است و به نحوی جذاب سریال را با کشش زیاد به جلو میبرد . سریال اگرچه بر اساس داستانهای مصور کمپانی dc کمیک ساخته شده ولی سرشار از رویدادها و اتفاقات درام بوده و مضمون های اخلاقی را بسیار زیبا و کاملاغیر مستقیم در طول فصل به تماشاگر القا میکند و هیچگاه جنبه نصیحت و پند آن بیننده را آزار نمی دهد . جلوه های ویژه فیلم اگرچه قدرت و پرهزینه بودن فیلم های سینمایی را ندارد ولی کاملا مناسب فضای کمیک سریال بوده و تمام استاندارد های باور پذیری را رعایت میکند . شخصیت های منفی فیلم نیز همانند بسیاری از سریال های امروزی گهگاه حس دوست داشتنی بودنی را به نمایش می گذارند و شخصیت فلش نیز بسیار دلنشین از آب درمیاید . شخصیت پلیس فیلم با خنده های گهگاه و ناخودآگاه خود کمی نسبت به نقش های مشابه تازگی داشته و با بقیه کاراکترها مچ می شود . فقط کاراکتر سیسکو و کیتلن کمی تکراری بوده و مشابهاتی با سریال ماموران شیلد دارد شخصیت دکتر ولز نیز در ابتدا شخصیت هارولد فینچ در سریال شخص مورد نظر را تداعی میکند ولی همان اوایل سریال وجه افتراق شدید آن ، تشابهات را از بین میبرد . داستان سریال اگرچه با ترکیب با مباحث علمی گهگاهی پیچیده تر از عرف معمول میشود ولی همیشه افزایش دهنده هیجان و کشش سریال است . آمیختگی شخصیت های سریال در برخی از اپیزود ها با شخصیت های سریال اروو بسیار بجا است بدون آنکه بری آلن یا همان کاراکتر فلش را در سایه قرار دهد مکمل خوبی هم برای آن اپیزود میشود و جذابیت سریال را با حضور الیور کویین از سریال Arrow دو چندان میکند . در نهایت دیدن این سریال به طرفداران سریال های قهرمانی و کمیک توصیه میشود .
سریال Arrow یا پیکان محصول سال 2012 بر اساس یکی از مشهورترین داستانهای کمیک استریپ کمپانیDC ساخته شده است . سریال داستان الیور کوئین ، پسر خوشگذران یک میلیونر شهر فرضی استارلینگ سیتی میباشد که بر اثر حادثه ای سر از جزیره ای متروک در میاورد که این جزیره و حوادث آن موجب تحول روحی و جسمی الیور میشود . بعد از پنج سال الیور به استارلینگ سیتی بر میگردد ، ولی او دیگر شخص جدیدی شده که در پی جبران اشتباهات گذشته اش سعی در نجات شهر دارد . کاراکتر های متعددی در طول فصول مختلف به سریال اضافه می شوند که هیچکدام از لحاظ شخصیتی با یکدیگر همپوشانی ندارند و به عبارتی شخصیت ها را با خصوصیات و صفات تکراری بسیار کم میبینیم . سریال با بازی خوب استفن امل کانادایی در نقش اولیور کوئین در فضایی کمیک گونه ولی واقعی و زیبا ، بسیار هیجان انگیز از آب درامده و علاوه بر آن دارای ریتم تندی نیز میباشد و البته به نظر من همانند تمام شخصیت های سوپر قهرمان DC بسیار جذاب تر از شخصیت های مارول ( البته بجز شخصیت های کمیک مامورین شیلد ) با مخاطب ارتباط برقرار می کند . اولیور کوئین در فراز و نشیب شخصیتی در سریال خیلی زود به ثبات میرسد ولی در هر اپیزود با فلاشبکی به رویدادها و وقایع 5 سال غیبت اولیور بیننده را به دو فضای متفاوت ولی مرتبط با داستان در هر اپیزود میبرد و در اینکار پس از فلاش بک های سریال "شخص مورد نظر" یکی از خوش ساخت ترین انقطاع های زمانی را به تصویر می کشد . اضافه شدن سخصیت" فلش" در چند اپیزود بسیارمرتبط با ریتم و داستان ،هماهنگ شده و سریال سرشار از غافلگیری هایی است که نه تنهاتو ذوق بیننده نمی زند بلکه از هیجانات فیلم های سینمایی قهرمان محور نیز پیشی میگیرد . سریال همچنین دارای نکات فلسفی است و همچنین توام با فیلمبرداری و جلوه های ویژه کم نقصی میباشد . در مجموع این سریال خوش ساخت و جاذب ، کمیکی واقع گرا و "دی سی" گونه را برای همه نوع مخاطب به ارمغان میاورد .
سریال جدیدی بنام "جاده قدیم" از تلویزیون پخش می شود . گریم بسیار هنرمندانه اساتید گریم کشورمان تحسین بسیاری را در پی داشت . این گریم شباهت بی حد کاراکتر این سریال به "والتر وایت" کاراکتر نقش اول سریال The Breaking Bad یا همان افسارگسیختگی را به همراه آورده است . سریالی که نقطه قوت آن در جذب مخاطب شخصیت پردازی و دگرگونی معنادار و زیبای شخصیت ها در طول سریال بود .
البته خبری از گرفتن ایده از سریال فوق یا حداقل الگو برداری نیست ، آنچه بیننده شاهد آن است یک کپی برداری تاسف بار از سریال فوق میباشد که لحظه لحظه سریال فقط این واقعیت را فریاد میزند : "مرگ خلاقیت و دفن هنر هفتم در ایران" و جالب و البته تاسف بارتر اینکه هرکس از این رهگذر خاکی روی تابوت هم میریزد و همه خرسند از بکارگیری هنر هنرمندان در کمک به خفگی یا مرگ مغزی "سینما درایران" . بعضی وقتها برای فاصله گرفتن از معیارهای جهانی و سنگ پرتاب کردن به شیشه های پنجره خانه های خودمان چه سختی هایی می کشیم ! ولی این سختی و مشقت را در راه احیاء جسم نیمه جان سینمای مان بکار نمی بریم . ساعتها و روزها در روزنامه و تلویزیون و اینترنت از بسته شدن ؛ تعطیلی یا بلاتکلیفی خانه سینما می گوییم ولی نمی گوییم که این سینما دیگر خانه ای ندارد و حتی دعا برای خانه بدوشی آن نیز درخواست زیادی است .....
یاد حکایتی آموزنده از کتاب تعلیمات دینی قدیم مان در مدرسه افتادم که شخصی در گوشه ای از کشتی اقدام به سوراخ کردن کشتی می کرد . وقتی مسافران به وی اعتراض کردند ، او گفت که به هیچ کس ربطی ندارد که من با مکان ، جا و سهم خودم از این کشتی چکار میکنم !! ........
سریال person of interest در فصل چهارم به اوج پیچیدگی داستانی میرسد و در هر اپیزود سه خط داستانی را دنبال میکند که گهگاهی از یکی از دو مسیر داستان به مقدمه ای برای رمزآلود کردن خط سوم داستان می انجامد که خود یکی از عوامل جذابیت سریال در فصل چهارم می شود . فضای فصل چهارم پس از سه فصل که آمیخته طنز آن چشمگیر بود به خشونتی بیشتر غیر بصری تزئین میشود که از نگاه من بسیار بر فضای دلهره و هیجان سریال می افزاید . شخصیت های اصلی داستان نیز تا این فصل تمام زوایای شخصیتی و درونی خود را نشان داده اند و چیزی که بیننده را غافلگیر کند ندارند بجز شخصیت هارولد فینچ که در هر اپیزود جذابیت و تازگی خود را دارد و با عبارات عمیق و تکاندهنده در پاره ای از فیلم مارا همچنان غافلگیر میکند . این سریال یکی از زیبا ترین سریال های قهرمان محور کمیک گونه است که علی رغم ساده گرفتن بسیاری از پیچیدگی ها تمام مدت سریال را برای ما باورپذیر مینماید و بیننده همواره امیدوار است این سریال به پایان خود نرسد .
دخترکی شاید 5 یا 6 ساله به سمت دختربچه هم سن و سال خودش که در وسط میهمانی ایستاده بود و از دیدن دختری هم سن و سال خودش خوشحال شده بود ، دوید . دخترک بی درنگ وسیله بازی دختربچه را از دستش ربود و با سرعتی فلش وار به داخل جمعیت میهمان دوید و از دیدگان دختر بچه خارج شد . از دور مادرش با آرنج به پهلوی پدر زد و گفت " عجب زبلی هستش این دخترمون !! " مرد نیز با افتخار ابروهایش را بالا انداخت و لخندی زد که فقط میتوانست مناسب فتح خاک کشور عثمانی یا پذیرفته شدن فرزندش در بورس تحصیلی اروپا و یا خرید اختراع ثبت شده جدیدش توسط یک سرمایه گذار متول خارجی می بود ....
پسرکی در پارک و در میان شن های تفریحی نشسته و در حال بازی با شن ها و ساختن قلعه ای شنی با بیل و سطل پلاستیکی ارزان قیمتش بود . پسر دیگری به سمتش رفت و ابتدا از در دوستی وارد شد و سپس نگاهی به پدرش که روی نیمکتی چندین متر آنطرف تر نشسته بود انداخت و انرژی مضاعفی از وی گرفت و بلافاصله سطل و بیل پسرک را برداشت و به نزدیک پدرش رفت و آنجا شروع به بازی کرد . پسرک آرام نزد او رفت و ملتمسانه برای سطل و بیل خودش گفت " میشه لطفا سطل و بیلم را بدهی ؟ " پسر بچه شرور با نگاهی دوباره به پدرش انرژی ماورا طبیعه دیگری دریافت کرد و برگشت و به پسرک هاج و واج پاسخ داد : " نه حالا حالاها کار دارم " کلمات آخر جمله پسر بچه شرور در قهقهه چند ریشتری قالتاق گونه پدرش محو شد و سپس هردو باهم خندیدند . پدر با خود فکر کرد : " عجب پسر زبل و اعجوبه ای دارم "
مادر پسرک که برای خرید آب معدنی برای فرزندش به بوفه پارک رفته بود همان موقع سررسید و دلسوزانه از پسرش پرسید چی شده عزیزم ؟ قبل از پاسخ پسرک ، پدر قالتاق پسربچه شرور به مادر گفت : چیزی نیست ....بچه هستند دیگه ... دارن بازی می کنن ....این مغازه بغل پارک هم از این بیل و سطل داره ...برم بخرم براتون !!! ؟؟؟ مادر نمی دانست باید پاسخ دهد یا نه . رو به پسربچه کرد و گفت : پسر جان ما داریم میریم . اون بیل و سطل بچه را بهش پس بده ... در همین موقع .....
قصد من از پاراگراف های بالا به هیچ عنوان داستانسرایی نیست . بلکه توصیف پدیده سیاه رنگی است که متاسفانه مدتی است به عنوان یک خصیصه خوب و پسندیده در حال ترویج از سوی برخی والدین به فرزندان است : " زرنگ باش ، زبل باش ، حقتو بگیر . " و تکلیف این واقعیت مشخص نیست که : " زبل تر و زرنگ تر از فرزندشان همیشه وجود داشته و لبخند و قهقهه های لذت بخش تر و بلندتر از آنان نیز وجود خواهد داشت و به گوش شان یقینا خواهد رسید"